راهیانه (RAHIYANE)

ادبی
راهیانه (RAHIYANE)

بر آنم که همه‌ی آفریده‌های راهی را از شعر، داستان، کاریکلماتور, مقاله، نقد، تحقیق و تک‌نگاری گرد آورم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۹۲ مطلب با موضوع «شعر کلاسیک» ثبت شده است

۱۳
مرداد

 دولت بیدار

در سوگ مادر همسر و دختر عمویم دولت سرودم

 

دریغا دولت بیدار ما رفت

از این جا پر کشید و تا خدا رفت

چو دل در سینه می دانم چرا بود

چو بخت از سر نمی دانم چرا رفت

چنان مهتاب بود و بی‌صدا بود

چنان خورشید رفت و بی‌صدا رفت

دل بیگانه بر من سوخت آنگاه

که بشنید از برم آن آشنا رفت

شب من روشنی از مهر او داشت

سیه شد روز تا آن روشنا رفت

در این دنیای وانفسا نگنجید

فرشته بود چون تا کبریا رفت

محمد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۳
مرداد

حاج ...

 

در تمام خاک چوپانان یکی

 غیر از این چلغوزک پیناس نیست

 اندرین بازی ژوکر جفتک‌زن است

 چون که در دست شما یک آس نیست

 فاش خواهم گفت در تنبانتان

 بدتر از این کک بتر زین ساس نیست

 در دهان گندیدگی چون گندناست

 در ترشرویی کم از ریواس نیست

با تمام کوچکی در وسوسه

کمتر از وسواس الخناس نیست

 او اگر از ناس می‌گوید سخن

 ناس افغانی‌ست آن این ناس نیست

 در شناس جای دشمن جای دوست

 هیچ میمون مثل این نسناس نیست

 قافیه هرچند می‌گردد غلط

 بدتر از این دلقک رقاص نیست

 گرچه مشهورست کناس سده

 لیک در جایی که این کناس نیست

 لایق دستان او جای قلم

 غیر کج‌بیل و به غیر از داس نیست

آنچه از بامش به رسوایی فتاد

 تشت و تشت و تشت هست و تاس نیست

گرچه چون سگ مدعی پاس هست

 لاس شاید هست اما پاس نیست

 با وجود موس‌موسش با سگان

 هیچ کس باور ندارد لاس نیست

 چارپایه‌ی دوربینش بر هواست

گرچه می‌دانم که او عکاس نیست

 قافیه گر بند تنبانی شود

سخت لیفه‌تر ز عمرو عاص نیست

شد مسلم زین نشانی‌های تو

 کاین جعلق غیر حاج... نیست

محمد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۳
مرداد

 گریه‌ی آسمان

بر مزار دختر نوجوان مجید همایونی

 

من نو گلی در چنگ توفان بهارم

چون صد خزان پژمردگی در سینه دارم

در کودکی رفت از سر من دست بابا

در نوجوانی کرد بیماری شکارم

هرگز نبود و نیست چتری بر سر من

تا آسمان گرید همیشه بر مزارم

محمد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

کویر نمکسود

در سوگ محمّد امینی(دارا)

ببار دیده‌ی‌ پرشور در عزای‌ امینی‌

دلم‌ کویر نمک‌سود شد برای‌ امینی‌

اگر چه‌ چند صباحی‌ است‌ میهمان‌ "حبیب‌" است‌

کنون‌ به‌ بزم‌ ادب‌ خالی‌ است‌ جای‌ امینی‌

دریغ‌ و درد که‌ دارای‌ سرزمین‌ ادب‌ رفت‌

فسوس‌ و آه‌ از این‌ کوچ‌ غم‌فزای‌ امینی‌

چه‌ غنچه‌ها که‌ شکفتند از نسیم‌ بهارش‌

چه‌ بال‌ها گژکه‌ گشودند در هوای‌ امینی‌

چه‌ دردها که‌ دوا شد ز دردمندی‌ دارا

چه‌ دردها که‌ صفا یافت‌ از صفای‌ امینی‌

گشود صد گره‌ از کارها به‌ ناخن‌ تدبیر

خدای‌ در دو جهان‌ شد گره‌گشای‌ امینی‌

به‌ ملک‌ فقر و غنا بوده‌ مرزبان‌ قناعت‌

برون‌ نرفته‌ ز مرز گلیم‌ پای‌ امینی‌

هماره‌ تیغ‌ زبانش‌ به‌ جنگ‌ جور به‌ جولان‌

چرا که‌ شیر خدا بود مقتدای‌ امینی‌

به‌ جز به‌ درگه‌ معبود و پیشگاه‌ عدالت‌

ندیده‌ کس‌ به‌ جهان‌ قامت‌ دوتای‌ امینی‌

زهی‌ به‌ مست‌ هراسان‌! که‌ سوی‌ دوست‌ گریزد

زهی‌ به‌ جای‌ امینی‌ به‌ التجای‌ امینی‌

از آن‌ که‌ اشک‌ روان‌ داشت‌ در مصیبت‌ مردم‌

سرشک‌ خلق‌ روان‌ است‌ در قفای‌ امینی‌

غریبه‌ سوخت‌ از این‌ آتش‌ فراق به‌ هر جا

شگفت‌ نیست‌ که‌ می‌سوزد آشنای‌ امینی‌

کلاه‌ فضل‌ به‌ سر برنهد یقین‌ ز کرامت‌

اگر به‌ دوش‌ بلاهت‌ فتد ردای‌ امینی‌

حرارتی‌ که‌ به‌ جان‌ کویر می‌زند آتش‌

شراره‌ایست‌ از این‌ داغ‌ جان‌گزای‌ امینی‌

قصیده‌ تاب‌ ندارد کویر داغ‌ بزرگش‌

بیار مثنوی‌ درد در رثای‌ امینی‌

سرود "راهی‌" غمگین‌ به‌ سال‌ رحلت‌ "دارا"

"کنون‌ به‌ بزم‌ ادب‌ خالی‌ است‌ جای‌ امینی‌"

(1411)

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

بردند سیاووش مرا

(در سوگ‌ فرزند نوجوان‌ دوستم‌)

دانی‌ ای‌ خاک‌! چه‌ داری‌ در بر

مرتضی‌ بلبل‌ خاموش‌ مرا

تا همیشه‌ زدی‌ ای‌ نیل‌درون‌!

رنگ‌ ماتم‌ همه‌ تن‌پوش‌ مرا

هفت‌خوان‌ غم‌ در پیش‌ من‌ است‌

تا که‌ بردند سیاووش‌ مرا

آن‌ که‌ با نغمه‌ی‌ غم‌خواری‌ خویش‌

گاه‌ می‌کرد سبک‌ دوش‌ مرا

پسرم‌! در بغل‌ تیره‌ی‌ خاک‌

بردی‌ از خاطره‌ آغوش‌ مرا

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

شش بار خزان گذشت

(در سوگ‌ علی‌ قوام‌زاده از زبان خواهرم‌)

سالی‌ که‌ گذشت‌ یار غم‌ بودم‌

یک‌ دست‌ در اختیار غم‌ بودم‌

شش‌ بار خزان‌ گذشت‌ و بی بهنام‌

پژمرده‌تر از بهار غم‌ بودم‌

غم‌خوار من‌ آن‌ که‌ شام‌ هجران‌ را

با او همه‌ در کنار غم‌ بودم‌

این‌ عهد به‌ سر نبرد و تنها رفت‌

تنها شده‌ در دیار غم‌ بودم‌

            ویران‌ شدم‌ ای‌ غم‌! از تو صد فریاد!

            کاشانه‌ی‌ هستی‌ تو ویران‌ باد!

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

حسینیه هفتاد و دو تن

(ماده‌ تاریخ‌ حسینیه‌ی‌ چوپانان‌)

سه‌ محرّم‌ چو گذشت‌ از سده‌ی‌ پانزدهم‌

گشت‌ بر پا همه‌ با همّت‌ چوپانانی‌

این‌ حسینیّه‌ که‌ تا روز جزا باد درود

از عزادار حسینش‌ به‌ روان‌ بانی‌

خواست‌ "راهی‌" به‌ تمنّای‌ سرانگشت‌ دعا

سال‌ احداث‌ بنا از ولی‌ پنهانی‌

"مهدی‌" از جمع‌ که‌ غایب‌ بود تاریخ‌ بنا

شد "حسینیه‌ هفتاد و دو تن‌ قربانی‌"

(1403 ه‌.ق)

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

لات جاله میدون

تو موجای‌ خزر کوچه‌ یار تهرونی‌

فتاده‌ای‌ توی‌ تورم‌ خودت‌ نمی‌دونی‌

نترس‌ ماهیک‌ خوشگلم‌ نمی‌کنمت‌

تو حوض‌ خونه‌ یا تنگ‌ بلور زندونی‌

تو مثل‌ ماهی‌ سفیدی‌ اونم‌ نه‌ پرورشی‌

من‌ از تو قلیه‌ می‌سازم‌ برای‌ مهمونی‌

یه‌ پات‌ همیشه‌ تو کوچس‌ یه‌ پای‌ دیگت‌ تو خونس‌

فدای‌ این‌ پا و اون‌ پات‌ مگه‌ تو دربونی‌

جواب‌سلاممو با فحش‌ چارواداری‌ میدی‌

فدات‌ بشم‌ مگه‌ تو لات‌ چاله‌ میدونی‌

تو پررویی‌ زدی‌ رو دست‌ سنگ‌ پا امّا

برای‌ ورمالیدن‌ لیز مث‌ صابونی‌

به‌ یاد خشتک‌ تمبون‌ میون‌ مانتوی‌ زرد

سرودم‌ این‌ غزل‌ ناب‌ بند تمبونی‌

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

کله تشتی

(در هجای‌ خاسته‌ و عصیانی‌)

"خاسته‌" ای‌ کلّه‌ات‌ مانند تشت‌

هست‌ اندر تشت‌ ناپاک‌ و پلشت‌

کلّه‌ تشتی‌ هجو ماگفتی‌؟ بگو

غیر گُه‌ کی‌ می‌کند از تشت‌ نشت‌؟

گر به‌ "عصیانی‌" رسیدی‌ گوز ما

خارشت‌ از هجو "راهی‌" وابهشت‌

بارها کردم‌ شما را یاد بود

جایتان‌ خالی‌ چو اندر شهر رشت‌

من‌ شما را پروریدم‌ سال‌ها

پنج تان‌ در دامن‌ من‌ گشت‌ هشت

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۷
تیر

چراغ مزار

«حاجی‌ آقا فلان خلایی‌ ساخت‌»

که‌ دعایش‌ کنند مرد و زن‌

بهره‌اش‌ این‌ که‌ می‌کند خیرات‌

از پس‌ و پیش‌ دوست‌ با دشمن‌

توشه‌ی‌ آخرت‌ کجا به‌ از این‌!

که‌ همه‌ می‌کنند بر توش‌ ان‌

با چنین‌ کار خیر پربرکت‌

شد چراغ‌ مزار او روشن‌

هر کسی‌ را گذار می‌افتد

می‌کند در چراغ‌ او روغن‌

دور بادا! چراغش‌ از هر باد

غیر بادی‌ که‌ می‌وزد ز لگن‌

گفتم‌ این‌ شعر در ثنای‌ اسد

از فشار شکم‌ چورستم‌ من‌

گوز ما ای‌ رفیق‌! بر حاجی‌

که‌ تو را می‌کنند خلق‌ احسن‌

دشمنی‌ ضربتی‌ تو را گو زد

چو سما با تو هست‌ لا تحزن‌

تو که‌ خوردی‌ غم‌ یبوست‌ خلق‌

خشک‌ بادت‌ رطوبت‌ دامن‌

محمّد مستقیمی  راهی

  • محمد مستقیمی، راهی