جوی شیر شیرین
هرچند که بیستون غم سنگین است
با خسرو عشق شیوهام تمکین است
جاریست به جوی شیر شیرین خونم
فرهادی بیستون مرا شیرین است
محمّد مستقیمی - راهی
جوی شیر شیرین
هرچند که بیستون غم سنگین است
با خسرو عشق شیوهام تمکین است
جاریست به جوی شیر شیرین خونم
فرهادی بیستون مرا شیرین است
محمّد مستقیمی - راهی
موسم لاله
او زردی چهره را به گلها بخشید
صد فصل بهار سبز بر ما بخشید
در موسم لاله سرخی خون بارید
آبی شد و خورشید به دنیا بخشید
محمّد مستقیمی - راهی
جشن کرکسان
صید هوس بوالهوسانی راهی!
بازیچهی دست ناکسانی راهی!
در عرصهی پیکار چه آهو چه پلنگ
قربانی جشن کرکسانی راهی!
محمّد مستقیمی - راهی
پایان عشق
با تو میگویم
با تو از تابستانی گرم وشیرین
با تو از ایّام داغ و تبدار
با تو از روزگارن دیرین
با تو از اولین دیدار
با من بگو
با من از لحظههای نخستین
با من از کوههای گریزان
با من از برق چشمان گویا
با من از خاطرات پریشان
جنگل سبزهای طراوت
آب آیینهای مناظر
شهرها در ردیفی پیاپی
گلههای همیشه مسافر
شهرک طاقهای سفالین
مقصد مهربانیست ما را
وندر این شهر آغاز و پایان
مشترک میزبانیست ما را
ما در آن روزهای طلایی
فارغ از گیر و دار زمانه
قلبمان هرچه میدید میخواست
عشق در این میان یک بهانه
چشمها هرزه بودند و مشتاق
جسمها ناشیانه هوسناک
رفت بر ما گناه نخستین
جسم ما روح ما هر دو بیباک
یاد داری تو هم آن گنه را
بر تمام دلم نقش بستهاست
بعد از آن گناه نخستین
سدّ ترس از گنه هم شکستهاست
سادهی پاک و معصوم دیروز
عشق ما را همان جاست پایان
هان فراموش کن رفتهها را
چون زن هرزهگرد خیابان
محمّد مستقیمی - راهی
ایّام مرده
غم ایّام مرده باید خورد
غم رنج نبرده باید خورد
حالیا غم مخور که بعد از این
غم غمهای خورده باید خورد
محمّد مستقیمی - راهی
جفا
گر دل به برم بود به جان داشتمی
گر تخم وفا بود به دل کاشتمی
گر از تو به من جفا نمیرفت همی
جور دگران ندیده انگاشتمی
محمّد مستقیمی - راهی
نگاه
گفتم روزم گفت سیاهش کردم
گفتم عمرم گفت تباهش کردم
گفتند به وقت رفتنش چون کردی؟
گفتم که نشستم و نگاهش کردم
محمّد مستقیمی - راهی
بور
بر شهد گل جایزه زنبور شدم
کبریت قضا کشیدی و دور شدم
این جایزه گفتم آبرویی است مرا
تو شست نشان دادی و من بور شدم
محمّد مستقیمی - راهی
نقش بیهودگی
نقش بیهودگی قلب مرا
با ظرافت روی سنگ آوردی
تو ندانسته دل تنگ مرا
روی آن سنگ به تنگ آوردی
بوسهای بر رخ آن سنگ زدی
نقش خود را تو به رنگ آوردی
زخمی از بوسه بر آن سنگ نشست
آه! افسوس! که آن سنگ شکست
محمّد مستقیمی - راهی
بازگشت
جادههای ذراز خم در خم
آرزوهای واهی کوتاه
خسته و کوفته ز راه دراز
به امید وصال یک همراه
میرسم از امید مالامال
دل پر از شوق دیدن رویت
بر لب جویبار خاطرهها
مینوازد مشام را بویت
جویبار نمونه در پاکی
سبزهها انتظار زیبایی
گلههای چریده در شبنم
نی چوپان و ساز تنهایی
میدود شوق دیدنت در من
همچو در تشنه شوق دیدن آب
نقش بر آب میشوند همه
آرزوها ز دیدنت ایخواب!
باز تنها و خسته و غمگین
منم این جا نشسته بر لب جوی
داغ غم خورده بر دلم اینک
گرد غربت نشسته بر سر و روی
آب در چشم من غبارآلود
سبزهها در نگاه من خار است
سگ گله ندا زند که:"برو"
بازگشتن همیشه دشوار است
محمّد مستقیمی - راهی