قلب تاریخ
قلب تاریخ
تو از کدامین باغ میآیی؟
که دستان بلندت
پربار از شکوفهی سرخ است
تو از کدامین جاده میآیی؟
که در واپسینت
خطّی سرخ
تا افق بیکران جاریست
تو از کدامین آسمان میآیی؟
با بالهای بلندت
که از ترنّمشان
باران خون جاریست
و کبوتران سپید
خونینبالان
تو را بدرقه میکنند
تو از کجای تاریخ میآیی؟
که چنین تنهایی
همسنگران غیورت را
یاران پرصلابت دوران جبهه را
آنان که دوش به دوش
و پشت به پشتت
جنگیدهاند
آنک کجای تاریخند؟
و تو از کجای تاریخ میآیی؟
آنان که همزمان با تو
در واپسین غروب
شهادت را
مزمزه کردهاند
آنان که با خروشی پرجوش
قلب سیاه شب را
در همان هنگامهی غروب
از هم دریدهاند
آنک کجای تاریخند؟
و تو از کجای تاریخ میآیی؟
که چنین تنهایی
میدانم ای رفیق!
که تو از نیمهراه تاریخ
برگشتهای و اکنون
این ارمغان توست
دستان پر شکوفهی سرخت
آن خطّ سرخ شهادت
باران خون
و کبوتران خونین
خون
و خون
و خون
میدانم ای رفیق!
تو از نیمهراه تاریخ میآیی
و یارانت را
همسنگرانت را
که دوش به دوش
و پشت به پشتت
جنگیدهاند
در قلب تاریخ
بدرود گفتهای
محمّد مستقیمی - راهی
- ۰۱/۰۵/۲۰