خیمه ی داغ
خیمهی داغ
(در سوگ رضا سیفالدینی)
رضا جان رفتنت را باورم نیست
ولی انگار راه دیگرم نیست
رضا جان ماتمی جانسوز داریم
عجب عیدی در این نوروز داریم
غم کوچ تو صد پاییز درد است
رخم از غم چنان پاییز سرد است
غمی داری که همرنگ غروب است
دل تنگم همان تنگ غروب است
دریغا آن شکفتنهای لبخند
که پژمردند و بگسستند پیوند
دریغا آن شدنها آمدنها
دریغا آن نشستن پاشدنها
چرا آن باغ لبخندت خزان شد؟
چرا ماتمسرا آن بوستان شد؟
ببین پروانههای بوستان را
ز غم از بال و پر افتادگان را
ببین پروانهی زیبای باغت
ز هر آلالهای گیرد سراغت
گهر "شهروز" گوید باغبان کو؟
شبم تاریک ماه آسمان کو؟
دل "بهنام" از این غصّه خون است
غمش از غصّهی عالم فزون است
ببین "الهام" را "ایمان" خود را
ببین آن "توامان" جان خود را
به گلشن خیمهی داغ تو بستند
درون خیمه با یادت نشستند
من و پروانگان چون غم بگیریم
رثای ماتمت را دم بگیریم
بیا ای دل که بیپروا بگرییم
بیا در نیمهی شبها بگرییم
محمّد مستقیمی – راهی
- ۰۱/۰۵/۲۰